روزی پیرمردی به به موبایل فروشی میرودتا موبایلش را تعمیر کند موبایلش را به تعمیر کار داد وگفت:اگه ممکنه موبایل منو درست کنید
تعمیرکار لبخندی زد و
گفت:چشم ؛قربان بزارینش روی میز تا نگاهیی بهش بندازم
پیرمرد گفت:خیلی خوب تا فردا که درست میشه؟کارش دارم!
تعمیر کار گفت:باشه بستگی داره ولی تا فردا درستش میکنم.
پیرمرد خداحافظی کرد و رفت .
روز بعد شد وپیرمرد بازگشت .
تعمیر کار باتعجب به پیرمرد نگاه کرد و گفت:
پدر جان موبایل شما هیچ مشکلی نداره همه قسمت هاش سالمه.
پیرمرد صدایش گرفت و درحالی که چشمهایش پر اشک شده بود گفت:
پس چرا فرزندانم به من زنگ نمیزنن؟!!
چه خوبه که قدر پدر و مادرامونو تا هستن بدونیم